دو حکایت خواندنی از بهلول

به گزارش سیلور 7، بهلول که او را با نام های بهلول دانا یا بهلول مجنون کوفی می شناسند، یکی از عقلای مجانین سدهٔ دوم هجری و معاصر هارون الرشید بود.

دو حکایت خواندنی از بهلول

بهلول دیوانه کیست؟

خبرنگاران | سرویس فرهنگ و هنر - در کتاب دائرة المعارف تشیع نقل شده است: ابووهیب بن عمرو (بهلول) معروف به مجنون از فقها و حکما و شعرای شیعه در قرن دوم هجری بوده است و علت دیوانگی ظاهری او این است که از طریق آن سخن حق را بدون ترس بر زبان بیاورد. در کتاب مجالس المؤمنین سفینة البحار، روضات الجنّات اعیان الشیعه و کتب های بسیار دیگر بهلول از شاگردان خاص امام صادق (ع) و از اصحاب آن حضرت و حضرت امام موسی کاظم (ع) معرفی شده است و چون هارون الرشید خلیفه عباسی قصد داشت مخالفان حکومت استبدادی خود را از بین ببرد نقشه ای طرح کرد تا امام کاظم (ع) را به شهادت برساند. هارون از فقهای بغداد (از جمله بهلول) درخواست کرد تا فتوا بدهند که امام میخواهد بر علیه حکومت قیام کند و قتل او شرعاً واجب است. اما بهلول از این کار خودداری کرد و از امام چاره جویی نمود. امام به او پیشنهاد کرد خودش را به دیوانگی بزند تا هارون از او دست بردارد. یک روز صبح مردم بغداد بهلول را در کوچه و بازار دیدند که لباس کهنه ای به تن نموده و سوار بر تکه چوبی شده و با بچه ها بازی می نماید و فریاد می زند: کنار بروید! مبادا اسب من شما را لگد کند و این تدبیر او را از صدور فتوا بر علیه امام نجات داد. هارون وقتی شنید که بهلول دیوانه شده است دست از او برداشت.

بهلول عاقل ترین دیوانه

هارون الرشید درخواست نمود کسی را برای قضاوت در بغداد انتخاب کنند. اطرافیان او همه با هم گفتند عادل تر از بهلول سراغ نداریم؛ او را انتخاب نمایید. خلیفه دستور داد بهلول را نزد او بیاورند. بعد از ملاقات با بهلول به او پیشنهاد قاضی شدن در بغداد را داد. بهلول گفت: من شایسته این مقام نیستم و صلاحیت انجام چنین کاری را ندارم.

هارون الرشید گفت: تمام بزرگان بغداد تو را انتخاب نموده اند چگونه است که تو قبول نمی کنی! بهلول جواب داد: من از اوضاع و احوال خودم بیشتر اطلاع دارم و این سخن یا راست است یا دروغ. اگر راست است که من به دلیلی که گفتم شایسته این مقام نیستم و اگر هم دروغ باشد که شخص دروغگو صلاحیت قضاوت کردن ندارد!

هارون الرشید اصرار فراوان کرد و بهلول درخواست کرد یک روز به او مهلت دهند تا فکر کند. فردا صبح اول طلوع بهلول بر چوبی نشست و در خیابان ها فریاد می زد اسبم رم نموده بروید کنار تا زیر سمش گرفتار نشده اید.

مردم گفتند: بهلول دیوانه شده است! خبر دیوانگی بهلول به خلیفه عباسی رسید! هارون الرشید لبخند تلخی زد و گفت: او دیوانه نشده است او به خاطر حفظ دینش از دست ما فرار نموده تا در حقوق مردم دخالتی نداشته باشد! حتی زمانی که از غذای خلیفه برای او می آوردند می گفت: این غذا را به سگ ها بدهید بخورند حتی اگر آنها هم بفهمند مال خلیفه است نخواهند خورد!

داستان عاقل ترین دیوانه، بهلول

روزی از روزها هارون الرشید از بهلول دیوانه پرسید: ای بهلول بگو ببینم نزد تو دوست ترین مردم چه کسی است؟ بهلول پاسخ داد: همان کسی که شکم مرا سیر کند دوست ترین مردم نزد من است! هارون الرشید گفت: اگر من شکم تو را سیر کنم مرا دوست داری؟

بهلول با خنده پاسخ داد: دوستی به نسیه و اما و اگر نمی گردد!

منبع: setare.com
انتشار: 30 اسفند 1399 بروزرسانی: 30 اسفند 1399 گردآورنده: silverseven.ir شناسه مطلب: 1547

به "دو حکایت خواندنی از بهلول" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "دو حکایت خواندنی از بهلول"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید